جدول جو
جدول جو

معنی سر بییتن - جستجوی لغت در جدول جو

سر بییتن
گفتگو و مجادله را دوباره آغاز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حِ خوَرْ / خُرْ دَ)
جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن:
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین.
مولوی.
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سر بریدن نیست.
سعدی.
نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ کَ دَ)
کنایه از سر فدا کردن. (آنندراج). در راه کسی از جان گذشتن:
عشقبازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن.
سعدی.
چون دلارام میزند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
جدا کردن سر (انسان و حیوان) از تن گردن زدن ذبح کردن، یا سر بریدن میبرند. گران میفروشند
فرهنگ لغت هوشیار
جان باختن، جان فدا کردن، جان بازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ذبح کردن، بسمل کردن، سر از تن جدا کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خواب به چشم آمدن، خواب آلود شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
دچار درد شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
رها کردن، از دست دادن، کمک کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوگیری کردن، جلوی کسی یا چیزی را گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
بر راه و رسم کاری تسلط داشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سهم خود را گرفتن دریافت حق و حقوق
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
در حال کار کردن، روان و جاری بودن
فرهنگ گویش مازندرانی
ترسیدن، به واسطه ی ترس از جایی جستن
فرهنگ گویش مازندرانی
جاری و روان شدن، غلتیدن در سراشیبی
فرهنگ گویش مازندرانی
درد گرفتن استخوان
فرهنگ گویش مازندرانی
تاختن، هجوم آوردن، تجاوز کردن، متوجه شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از کسی خط مشی گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
پی گیری کردن، از هم گشودن، باز کردن چیز بافته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
چرکین شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چک بییتن
فرهنگ گویش مازندرانی
قلق کسی را به دست آوردن، طبع کسی را فهمیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از سر گرفتن، سقف و شیروانی خانه را بنا نهادن، به نتیجه رسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریدن، پرواز کردن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
آغاز، آغاز و شروع دوباره ی کاری، طرح چیستان، برقرار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، به هدف خوردن، شالوده ریختن، ته گرفتن غذا، نشستن برف بر زمین، بلند کردن، شالوده ریختن، اصابت کردن، به هدف خوردن، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
برتر بودن و برتری یافتن
فرهنگ گویش مازندرانی
غلتیدن در سراشیبی، چهره پوشاندن، به سرعت آمد و شد کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خشمگین شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
سر برهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
جا گذاشتن، فراموش کردن، بار گذاشتن غذا، مازاد، پول مازاد.، مبالعه در بیان مطلب یا پیام، لاف و گزاف در بیان رویدادها
فرهنگ گویش مازندرانی
به سر رسیدن، به پایان آمدن، سیر شدن
فرهنگ گویش مازندرانی